«آسنا و راز کنیسه» به بخشهای مغفول مانده از واقعه غدیر پرداخته است
کتاب «آسنا و راز کنیسه» از داستانهای حوزه کودکان و نوجوانان است که توسط نشر مهرستان به چاپ رسید. این کتاب به لحاظ سبک نگارشی با دیگر داستانهای کودک و نوجوان تفاوتهایی دارد و بهوسیله نام شخصیتها تفکیک شده و در هر بخش آن ، وضعیت و توصیفات مربوط به آن شخصیتِ داستانی ارائه شده است.
به گزارش جهانی پرس، ناهید منصوری، شخصیت اصلی کتاب دختری به نام آسنا است که بعد از مرگ پدر و مادرش نزد پدربزرگش «صدیقا» زندگی می کند. در یک روز خاص هنگامی که پدربزرگ قصد خروج از خانه را دارد از دخترک می خواهد اگر تا مدتی به خانه برنگشت به سمت مدینه حرکت کند و به دنبال مردی برود که داستانش را برای او بازگو کرده است. پدربزرگ رازی را در گوش آسنا گفته و از او خواسته نامه ای را حتما به دست آن مرد برساند. آسنا وحشت زده و هراسان به اندازه تمام دل تنگی ها و تنهایی هایش مسیر مدینه را طی می کند…
سمانه خاکبازان نویسنده «آسنا و راز کنیسه» گفت: در نگارش این اثر سعی شد تا با نگاه به تاریخ اسلام و تاریخ معاصر، بخشهای مغفول مانده که به آن پرداخته نشده یا مفقود شده را مورد توجه قرار دهم.
وی افزود: با جمعی از دوستان برای اولین قدم برای خلق اثری تاریخی، روی غدیر که بزرگترین اتفاق تاریخ شیعیان است دست گذاشتیم و در این خصوص بالع بر 50 کتاب، بیش از 100 مقاله مطالعه شد تا ببینیم از چه منظری به این موضوع پرداخته نشده است. بعد از تحقیقات متوجه شدیم معمولا در ادبیات داستانی با موضوع غدیر، اتفاق مربوط به آن روز روایت شده و مسائل و رویدادهای پیرامون آن در قالب داستان نیامده است.
این نویسنده با اشاره به تحقیقات جامعهشناسی آن برهه از تاریخ، جغرافیای عربستان و غدیر خم از مطالعه منابعی درباره یهود سخن گفت که اطلاعات کلی نسبت به اعتقادات، احکام و موازین این قوم به وی منتقل کرده است.
وی گفت: تورات یک عهد قدیمی دارد و یک عهد جدید که توسط کاهنان نوشته شده و منفعتطلبی در آن دخیل بوده است. اما آنچه همه یهودیان برایش وحدت قائل هستند اعتقاد آنها به قوم برتر بودن است. یهودیان به اتفاق میگویند پیامبر باید از قوم ما میبود و چنانچه پیامبر در قوم بادیهنشین ظهور کرده، ما باید برتری خود را نشان دهیم.
خاکبازان همچنین با اشاره به پوشش زنان قوم یهود گفت: آسنا که شخصیت کتاب است، در هرجا میرود پوشیه دارد چراکه پوشش در یهود بسیار مهم است و هرچه درجه کاهنان بیشتر میشود این تقیدات نیز شدت میگیرد .آسنا همچنین در جایی از داستان میخواهد دستار را به سر و صورت بپیچد و این از تقیداتی است که در داستان لحاظ شده است.
نویسنده «آسنا و راز کنیسه» درباره جلد این اثر اظهار کرد: در طراحی جلد خیلی دخیل نبودهام. رده سنی مخاطب این کتاب هم مساوی با شخصیت اصلی داستان است و اتفاقاتی در دل این اثر روی داده که برای نوجوان 12 ساله است و بر همین اساس هم من فکر میکنم مخاطب «آسنا و راز کنیسه» کتابخوانان 12 تا 13 ساله هستند.
خاکبازان درباره بخش پایانی کتابش و عدم پرداخت مستقیم به ماجرای سقیفه (جمع شدن عدهای از انصار برای انتخاب رهبر پس از پیامبر(ص) بدون حضور علی (ع)) تشریح کرد: مخاطب «آسنا و راز کنیسه» نوجوان است و این قشر دوست دارد پایان داستان شیرین باشد بنابراین با پرداخت مستقیم به ماجرای سقیفه با بازخورد منفی مواجه میشدیم و همین علت باعث شد به نوع دیگری این ماجرا را مطرح کنم.
وی افزود: در بحث تاریخنویسی اشاره به زمان نیاز به ارائه مدرک و مستندات دارد و عدم اشاره به آن در این بخش نیز بخاطر این بود که بتوانم از فضای تخیل نیز استفاده کنم. در «آسنا و راز کنیسه» ماجرا به صورت ضمنی مطرح شده تا نوجوان خواننده کتاب فکر نکند همه چیز از دست رفته است.
در بخشی از این کتاب میخوانید:
نفس زنان، خودش را به نخلستان کنار قلعه ناعم رساند: آخرین قلعه ای که باید از آن می گذشت. صدای بایست، هنوز در گوشش بود و می دوید. قلبش به شدت می کوفت؛ مثل مرغکی تازه اسیر که محکم خود را به در و دیوار قفس می زند. نفسش دیگر بالا نمی آمد. ایستاد و به تنه زیر نخلی تکیه داد. دست روی سینه اش گذاشت و چند نفس عمیق کشید. نگاهی به اطرافش انداخت. تا چشم کار می کرد، تنه های تنومند نخل بود و لیف های خرما. با گوشه روبنده، دانه های ریز عرق را از روی پیشانی اش پاک کرد. دلش شور می زد. زیر لب گفت: «نکند آن سوار من را دیده! حتما جایی در کمینم نشسته بوده و حالا دنبالم آمده.»
آب گلویش را به زحمت فرو داد، چشم تنگ کرد و به نخل ها خیره شد و زمزمه کرد.
-اگر من را دیده بود و به دنبالم می آمد، صدای سم اسبش را می شنیدم. چند قدم دیگر برداشت. صدای شیهه ابی، سکوت شب را شکست. ایستاد . به اطرافش نگاه کرد. حس کرد شبحی تیره، چون سایه ای ساکت پشت سرش می آید. با تمام توانی که داشت دوید. نخل ها یکی پس از دیگری، پشت سرش جا می ماندند که یک آن، زمان و زمین چرخیدند و با صورت به زمین خورد.
درد به جانش افتاد. خودش را از روی زمین جمع کرد و نشست. ردایش را بغل کرد و به پایین ردا دست کشید. حجم ظریف کاغذ را لمس کرد. نفس راحتی کشید. پایش می سوخت. روی پایش دست کشید. غلاف لیف خرمایی به پایش پیجیده بود. پایش را آزاد کرد و بلند شد. نگاهی به دوروبرش انداخت.....