۱۴۰۳/۷/۹ - ۱۳ : ۲۷

«کاغذ پاره‌ها» حاصل یک برخورد است

«کاغذ پاره‌ها» حاصل یک برخورد است

به گزارش جهانی پرس از روابط عمومی ایوان ربط، سالن کیف‌کوک، این‌بار میزبان بهزاد نعلبندی(کارگردان)، آوا شریفی(بازیگر) و سحر عصرآزاد(منتقد و نویسنده سینما) همراه با نمایش فیلم مستند و جلسه نقد و بررسی آن همراه بود.

مستند انیمیشن «کاغذپاره‌ها» درباره زنان کارتن‌خواب به نویسندگی، کارگردانی و تهیه‌کنندگی بهزاد نعلبندی است که با حضور در یک مرکز نگهداری زنان کارتن‌خواب و ضبط صداهای تعدادی از آنها قصه زندگی‌شان را روایت کرده و پس از ضبط این صداها، تصاویر آن به صورت انیمیشن ساخته شده است.

سحر عصر آزاد در ابتدای این نشست و پس از نمایش فیلم، سوال خود را از کارگردان این مستند این طور پرسید: باتوجه به محدودیت ها درباره ساخت و تولید مستند انیمیشن و رئال چه پیش زمینه ای داشتید؟

بهزاد نعلبندی پاسخ داد: در کودکی زن کارتن‌خوابی در محل ما زندگی می‌کرد که من از او وحشت داشتم. وقتی به این مرکز رفتم گفتم شاید بتوانم به ترسم نیز غلبه کنم. صادقانه بگویم هیچ پیش زمینه‌ای نداشتم و از سر ناچاری این مستند را ساختم چون راه دیگری نمانده بود که فیلم بسازم. حقیقت ماجرا این است که دوستان مستندساز از این دست مستندها زیاد ساخته‌اند. اما وقتی اصرار دوست مددکار و پژوهشگر الهام آریامنش به میان آمد که من در این مرکز حضور داشته باشم و فقط مشاهده کنم به سراغ این زنان رفتم تا شاید فیلم‌نامه‌ای از قصه‌های‌شان بنویسم. به مرکز رفتم و با آنها گفت‌و‌گو کردم و اجازه گرفتم تا بدون هیچ دوربینی فقط صداهای‌شان را ضبط کنم. اما تا مدتی بعد از آن حالم خوب نبود و نتوانستم حتی فایل صداها را گوش دهم. بعد از آن که صداها را گوش کردم دیدم آنقدر تلخ است که حتی نمی‌توان در مورد این حجم از اتفاقات ناگوار فیلم‌نامه‌ای نوشت. این فایل صداها مانده بود تا یک سری اتفاقات افتاد و با خود گفتم می‌خواهم با این صداها چه‌کار کنم؟ تا اینکه به این نتیجه رسیدم کاری بسازم با این تکنیک انیمیشن و صداها را با این تکنیک ترکیب کردم که در نهایت شد این مستند که تماشا کردید. این پروسه سه سال طول کشید و حاصل یک برخورد بود. چون ساختن‌ِ آن، شبیه به دیگر مستندها نبود و این طور نبود که با نقشه از قبل تعیین شده وارد شویم. یعنی من فیلم را نساختم، به نوعی فیلم مرا ساخت. به جز صداگذاری که توسط انسیه ملکی و آهنگسازی که توسط عطا ابتکار انجام شد، بقیه کارهای این مستند را به تنهایی انجام دادم. «کاغذ پاره‌ها» نتیجه و حاصل یک برخورد است و تمام عروسک‌های این مستند انیمیشن را با کارتن میوه ساختم.

سحرعصرآزاد در ادامه گفت: کاملاً مشخص است که فیلم مصداق این است که می گویند راه مرا می خواند، یعنی در واقع در یک مسیر هدایت شده‌ای هستید، چون روایت و نریشنی هم که وجود دارد به نظرم خیلی ظریف و در مسیر رسیدن به یک روند شهودی خوانده شده و این یکی از نکاتی است که باعث می شود فیلم در طول زمان قابل رجوع باشد و هوشمندی‌ای که وجود دارد پیوندی است که بین این قصه و تم زنان کارتن‌خواب با آن تکنیکی که در انیمیشن استفاده کرده اید عجین شده است.

نعلبندی در پاسخ افزود: بله و اینکه شانس دیگری داشتم آن زمان که تصمیم گرفتم کار را بسازم همه دوستان بازیگر در یک سالن نمایش رفت و آمد می‌کردند که بسیار به من کمک کردند.

آوا شریفی یکی از بازیگران این مستند در ادامه گفت: برای من نوع و مدل بازیگری در این کار جدید بود. گفتند باید بیایی و نباید بازی کنی. گفتم باید چه کار کنم؟ گفتند چندین فایل صدا گوش کن که تا وسط گوش کردم و حالم بد شد، خیلی تلخ بود. بعد گفتند نه باز هم گوش کن کار داریم. بعد از آن قرار شد نسبت به چیزی که می شنوم حرکتی بازی کنم. 

نعلبندی در تکمیل صحبت‌های شریفی گفت: در انیمیشن برای اینکه حرکت شخصیت را درک کنیم اصطلاحاً می‌گوییم بازیگر رفرنس وجود دارد. یعنی بازیگر آن شخصیت را بازی می‌کند که براساس حرکت بازیگر انیمیت می شود. آوا شریفی یکی از آن شخصیت ها بود. بخش عمده‌ای از باورپذیری شخصیت ها را مدیون بازی خوب بازیگرانم هستم که به کاغذ پاره‌ها جان بخشیدند.

آوا شریفی در ادامه اذعان داشت: نکته جالب این بود که کارگردان گفت باید حرکت و ژست ها را آرام انجام دهی، حرکت‌ها یک دفعه‌ای نباشد. برای همین از این نظر بازی سخت و البته جذاب می‌شد. باید حسم را مینی مال شده و کنترل شده پیش می بردم.
عصر آزاد درباره حضور کارگردان در آن مرکز و همخوانی حرکت های بازیگران و در نتیجه انیمیت حرکات پرسید و نعلبندی جواب داد: خیلی جالب است چون باید تلاش کنم به لحظات آنجا فکر کنم اما باز انیمیشن یادم می‌آید. این طور نیست آنها را کنار بگذارم بعد بگویم که چه کار می کردند. حقیقت ماجرا این است آنها خیلی حرکتی نداشتند چون زندگی درون‌شان ماسیده بود‌. در واقع کار خاصی نمی‌کردند ولی اگر می خواستم منوط به حرکت آنها بازآفرینی کنم عملاً کاری نمیشد انجام داد.

عصر آزاد در ادامه نکته‌های خود می‌گوید: درباره حس‌هایی که در دیالوگ‌ها وجود دارد که در جاهایی شخصیت یا شرم دارد یا در واقع خودش متوجه کراهت و ناخوشایندی می‌شود از میکروفون فاصله می‌گیرد، به نوعی فرو رفتن در خود را با ناواضح بیان کردن حس شاد بودن منتقل می کند که این مورد در حرکت بازیگران هم وجود دارد و یک رفرنس به مخاطب می دهد.

بهزاد نعلبندی در این‌باره خاطرنشان می‌کند: درست است گذشته تاریک آنها از دید ما بزهکارانه است، ولی آدم که بوده‌اند. بزرگ‌ترین تراپی برایم این بود که درک کنم این‌ها آدم هستند. می توانست این اتفاق برای هر یک از ما هم بیفتد. اگر در یک موقعیت برابر یا در یک خانواده بد یا اگر در یک محله بد به دنیا آمده بودیم. این طور نیست که فکر کنیم این اتفاق برای ما و نزدیکان و خانواده اصلاً نمی‌افتد، خیلی دور از ذهن نیست.

عصرآزاد صحبت های دیگر خود را این گونه مطرح کرد که شما براساس فقط صداها توانستید این همه حس و زندگی و تاثیرگذاری را با کاغذ پاره‌ها یا انیمیت ها ایجاد کنید به نظرم خیلی شگفت انگیز و قابل تامل است.

کارگردان این مستند اضافه کرد: نظر لطف شماست امیدوارم همه این نظر را داشته باشند. من می خواهم از شخصیتی نیز تشکر کردم که خیلی وقت است او را ندیده‌ام. در نزدیکی سالن نمایش موج نو، شخص میوه فروشی بود که با من رابطه خیلی خوبی داشت. رفتم گفتم تعدادی کارتن موز می‌خواهم. گفت سه چهار تا دارم. گفتم مدل های مختلف تمیز و کثیف و برای کار فرهنگی می‌خواهم. فکر کرد می‌خواهم کتاب‌هایم را بگذارم. گفت در زندگی‌ام برای فرهنگ کاری نکرده‌ام این کارتن ها را ببر و پول هم نگرفت.

یکی از مخاطبان این مستند که در جلسه نشست حضور داشت پرسید که برای ساخت این انیمیشن چیزی به غیر از کاغذ در ذهنتان آمد؟

نعلبندی پاسخ داد: حقیقت ماجرا این است قبل از این تجربه ای در ساخت این مدل پاپت نداشتم. مجسمه سازی کرده ام. کارهای دیگری هم داشتم ولی این مدل کار نکرده بودم. در دل ماجرا آزمون و خطا کردم. این شخصیت ها را در مرحله اول بدون سر ساختم. چون سر را می خواستم آخر سوار کنم. نمی دانستم تکنیک است ولی بعداً متوجه شدم که این تکنیک هم وجود دارد. هفت ماه کار کرده بودم تازه به مرحله ای رسیده بودم که برای یکی از کاراکترها سر بگذارم. یعنی سر را نقاشی کردم و روی یک دایره ای بریده بودم. سر را عکاسی کردم گذاشتم روی تصویر و نشد. گفتم این نیست. به این نتیجه رسیدم وقتی همه چیزها را با کارتن می‌سازم چرا صورتش را با کارتن نسازم. شاید باورتان نشود ده دقیقه بعدش سر را عکاسی کرده بودم گذاشته بودم و شخصیت فاطمه را برای اولین بار دیدم. نیم ساعت در خانه می‌دویدم و آنقدر شوق و ذوق داشتم که بالاخره آن چیزی که می خواستم شد و تجربه خوبی بود.

مخاطب دیگر سوال خود را این طور مطرح کرد که ممکن است بسته به شرایط زندگی‌مان برای ما این اتفاق‌ها بیفتد؟ شما فکر می کنید بیشتر خانواده تاثیر دارد یا محل زندگی و اجتماع؟

من این را نمی دانم‌. اما در بعضی از این زنان، در مرحله اول خانواده خیلی تاثیر داشت. ولی مثلا آرزو یک مرحله ای این طوری بود پدرش مشکل آفرین شد و در مرحله دیگر در مهمانی اولین بار مواد مخدر مصرف کرد. بالاخره از یک جایی شروع می‌شود‌. من فکر می‌کنم خانواده در بستر جامعه خراب می‌شود. اینها را نمی‌توانم تفکیک کنم بگویم اول این بعد آن‌. این‌ها پیوسته هستند. خانواده در دل جامعه است. جامعه را خانواده تشکیل می‌دهد. خانواده را فرد تشکیل می‌دهد. ولی این را قاطعانه می توانم بگویم که مردها بیشتر از زنان به این سیکل تلخ کمک کردند که شکل بگیرد. مردها مقصر بودند. مثلاً می‌خواستم اسم انتخاب کنم بگم «بی پدر». بعد گفتم خیلی اشاره مستقیم است. ولی قطعاً می توانم بگویم که جامعه مرد سالار به شدت روی این قضیه تاثیر دارد.

عصر آزاد در این باره مطرح کرد: دقیقاً در مستند هم این محصور بودن را به جهت عینی بازسازی کرده اید، توانسته اید مفهوم اینکه در جامعه وقتی آن چیزهایی که به نظر می آید نازیبا هستند مثل آشغالی که زیر فرش پنهان می کنند را سرپوش می‌گذارند بعد می زند بیرون. این را خیلی خوب در لایه زیرین مطرح کرده‌اید.
من فیلم را در دسته آن آثاری که خودم این عنوان را دادم که فیلم های هشداردهنده هستند فیلم هایی که زودتر از اینکه در جامعه اتفاقی بیفتد به واسطه آن نگاه هنرمند در هر سطحی در اثرش این اتفاق ملتهب بعدی یا بشود گفت بحران یا انفجار در جامعه را پیش بینی و پیشگویی کردند دیده ام و فیلم شما همان حس و آشغال‌هایی که انگار زیر فرش است و بالاخره می زند بیرون است. در این چند سال اخیر می‌بینیم جامعه مردسالاری که زن را سرکوب کرده به هر شکل و نوعی ولی یک جایی بالاخره می زند بیرون دیده می شود و این نکته خیلی مهم است.

نعلبندی اضافه می‌کند: در مورد آخر فیلم هم چیزی می خواهم بگویم. بخش هایی از صحبت های آن زنان در فیلم نیست. احساس می کردم که زمان بیش از این، برای تماشاگر کشش ندارد  و نکته دیگر اینکه یک بخش‌هایی هم صحبت کرده بودند ولی ثبت نشده بود. آنها در مورد آرزوهای‌شان صحبت کرده‌ بودند. مثلاً آرزو عاشق محسن یگانه بود. سوال کردم این شعرها را برای چه کسی می گویی؟ گفت برای محسن یگانه! می گفت من شیشه ای‌ام ولی آن که مثلاً آواز می‌خواند فکر می‌کنم دارد برای من می خواند. مثلاً فاطمه دوست داشت معلم شود. زهرا دوست داشت برای پدرش آشپزی کند. خانم امیری دوست داشت نوه‌اش را بزرگ کند. مینو هم دوست داشت شیشه بکشد. واقعا کاری از دستم برای‌شان برنمی آمد. انتهای فیلم هم یک سکانس ساختم که به آرزوی‌شان رسیده‌اند. آن موسیقی که پخش می‌شود برای محسن یگانه است و آرزو گل گرفته و به کنسرت محسن یگانه رفته است و فاطمه سر کلاس است و دارد معلمی می‌کند. رضا دارد برای پدرش آشپزی می‌کند و خانم امیری نوه‌اش را بغل کرده. فقط مینو چون نمی‌خواستم شیشه کشیدن باشد درحال شیشه پاک کردن بود. بعد از آن هم من متاسفانه دسترسی به آن مرکز و این زنان ندارم. در مورد تدوین مستند نیز من همیشه وکیل مدافع تماشاگر هستم. نزدیک ۱۲۰ دقیقه انیمیشن ساخته بودم و یک ساعتش را حذف کردم چون خیلی برایم مهم است. هوای تماشاگر را بیشتر از خود فیلم ساز دارم. می گویم تماشاگر است که به فیلم حیات می دهد اگر تماشاگر حضور نداشته باشد و با فیلم ارتباط برقرار نکند فیلم سازی فایده ای ندارد. من حتی برای ساخت یک سکانس یک مقوا و کارتنی که در خیابان پرت شده بود را جلوی دوربین آوردم و آن سکانس روح واقعی کاغذ پاره‌ها است، بدون هیچ دخل و تصرف هنری روی کاغذ پاره‌ها.
 
عصرآزاد درباره انتخاب تم نارنجی پررنگ که به نظر می‌رسد گرما و روحی از زندگی است برخلاف تلخی و سیاهی که در واقعیت در چهره ها و موقعیت حاکم است و آن گرمای بصری که از پرده به چشم مخاطب می‌دهد پرسید و نعلبندی پاسخ داد:

من در مصاحبه ای که با زنان داشتم هیچ‌وقت احساس نکردم از زندگی بریده‌اند که حتی با چنگ و دندان به زندگی چسبیده بودند. اصلاً احساس نکردم آنها فارغ از زندگی هستند. وقتی آنقدر به زدگی چسبیده‌اند چرا تم سرد بگذارم؟ من خودم نیز به شدت زندگی را دوست دارم. شاید این موضوع از خود من در فیلم آمده است. می خواستم امید در زندگی در فیلم باشد. درباره صداگذاری این مستند هم باید بگویم که نقطه قوت در این فیلم صداهاست. برای صدای فیلم خیلی با صداگذاران کلنجار داشتیم. یک جایی گفتند دیگر با شما کار نمی کنیم. می گفتند یک بار برای همیشه نقطه پایان بگذار و می گفتم نمی‌شود. به خاطر همین ریزه کاری‌ها بود که این فیلم را سخت می کرد. به آهنگساز هم می گفتم این موضوع را در نظر داشته باشید که آنها هیچ‌وقت حریم نداشتند. همیشه صدای خیابان در ذهن‌شان هست. هیچ وقت سراغ موسیقی ملودیک نرفتم، امنیت می‌خواستیم. موسیقی که نه موسیقی هارمونیک است مشخص باشد شروع و میانه اش کجاست. ما امنیتی داریم که می تواند تا ابد برود و به خاطر همین جزئیات برایم مهم بود. در انتها نیز درباره پوستر فیلم می‌خواهم صحبت کنم که از یک نقاشی الهام گرفته شده است. یک شخصیت خانمی نشسته دستش روی دستش است و شما را یاد چه چیزی می‌اندازد؟ تابلوی مونالیزا. به خاطر اینکه من دیوانه داووینچی هستم. جزئیاتی از زندگی او و آثارش را دنبال کرده‌ام‌. هیچ پلانی در فیلم نیست که براساس قواعد کمپوزیسیون او نباشد. سابقه نقاشی و گرافیک و مجسمه سازی همه جمع شده است. من هم یک ادای دین به داووینچی داشتم هم به احترام خانم‌هایی که داستان زندگی‌شان را بیان کردند آن را گذاشتم. بر همین اساس پوستر را شبیه به مونالیزا طراحی کردیم فقط یک کتاب زیر دست شهرزاد قصه گو گذاشتیم اما کمپوزیسیون دقیقاً مونالیزا است. بخش عمده ای از سحری که در مستند هست به خاطر حفظ قواعدی است که داووینچی در نقاشی‌اش اجرا می کرد.